شایلینشایلین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

نی نی ناز مامان و بابا

زايمان و تولد پرنسس زيباي من

سلام گل مادر تو اين نه ماه گذشته هرچي برات نوشتم تو توي دلم بودي و حست ميكردم  اما الان يه تفاوت خيلي بزرگ داره تو كنارمي تو بغلمي دارم ميبينمت الان به چشماي قشنگت نگاه ميكنم و برات مي نويسم مادرم بازم عجله كردي عجله كردي كه زودي بياي تو اين دنياي بزرگ   شما قرار بود اوايل فروردين بدنيا بياي ولي خوب مثل اينكه دلت برا بغل مامي و بابا تنگ شده بود حسابي بابايي ديشب چون خيلي نگران من و شما بود ديگه طاقت دوري رو نداشت و زودي راه افتاد بسمت كرمانشاه خدا رو شكر كه بموقع اومد بابايي صبح ساعت 5 رسيد با خودش كله پاچه و نون سنگك هم آورده بود بعدشم نشستيم حسابي صبحونه خوردي...
25 اسفند 1391

يه هفته اي كه گذشت

امروز(91.12.20) خاله و آرسام بسلامتي از بيمارستان برگشتن خونه خاله جونم ايشالا گل پسرت زير سايه پدر و مادر بزرگ بشه. ............................  ماماني و خاله و آرسام و مادر بزرگ همگي امروزآرسام طلا رو بردن براي آزمايش تيروئيد و زردي طفلي گل پسر زردي داشت ايشالا زودي خوب شي گل خاله ...........................  امروز (24 اسفند) بازم آرسام رو بردن و ازش آزمايش گرفتن طفلي زردي اش بالا رفته مجبور شدن بستريش كنن خاله هم موند بيمارستان پيش ني ني تا بتونه شيرش بده نگران نباش خاله جونم ايشالا زودي آرسام رو بسلامتي مياريش خونه. ...
24 اسفند 1391

آخرين سونو گرافي

امروز (24 اسفند) براي آخرين بار رفتيم سونو البته اصلا مثل سونو هاي قبلي نبود دكترش يه آقاي خيلي بد اخلاق بود خيلي هم ما رو اذيت كرد و حسابي هم نگرانمون كرد. بعد از اونجا مجبور شديم با ماماني و عمو بابك بريم بيمارستان تا يه سري سونو و آزمايش ديگه انجام بدن. خيلي نگران حالت بود دخملم حسابي نگرانمون كردن بابايي هم تو اصفهان حسابي نگرانت بود طفلي چون راهشم دور بود و كاري نميتونست بكنه بيشتر اذيت ميشد فكر كنم بابايي امشب راه بيفته و بياد پيشمون خلاصه روز سختي بود و خيلي اذيت شديم. وقتي هم كارمون تموم شد رفتيم بيمارستاني كه آرسام بستري بود و به خاله سر زديم. ...
24 اسفند 1391

تولد فرشته ناز خاله

آرسام طلا قدمت مبارك آرسام ناز خاله ساعت هشت و چهل دقيقه روز 91.12.19 بسلامتي پا تو دنيا گذاشتن ايشالا هميشه موفق باشي خاله و زير سايه پدر و مادر بزرگ شي عزيزم. ...
19 اسفند 1391

خدا به همرات بابايي

امروز (12 اسفند) بابايي ميخواد برگرده خونه، خدا به همرات بابايي دل من و شايلين طلا خيلي برات تنگ ميشه نميدونم اين مدت كه از تو دوريم رو چطوري ميخوايم بگذرونيم بابايي ساعت 8 شب بليط داره كه برگرده امروز عصر قبل از راهي شدن بابا، پيش خانوم دكتر رفتيم تا از سلامت شما مطمئن بشيم و نوبت بيمارستان هم بگيريم بعدش بابايي با خيال راحت راهي بشه خانم دكتر هم سونو كرد و شيكم ماماني رو معاينه كرد براي ششم فروردين بهمون نوبت داد ايشالا بسلامتي بياي تو بغلم گل مادر ...
12 اسفند 1391

سفر بي خطر

سلام گل مادر خسته نباشي عزيزم روز سختي رو گذرونديم (10 اسفند) ساعت 4 صبح را افتاديم ماماني و ساعت 2 بعد از ظهر رسيديم بابايي خيلي با احتياط اومد ولي خوب بازم خيلي سخت بود اما خدا رو شكر تونستيم اين راه رو هم با هم ديگه پشت سر بزاريم. الانم خونه خاله ساناز هستيم پيش آرسام كوچولوي خاله ...
10 اسفند 1391
1